سکوت و وحشت
دلـــت صـــاف باشه بـــدی...!!!وقتـــی سیــــاهی عـــزیزه..!!!
در یكی از ایالات انگلستان به نام ویگان دو برادر با هم زندگی می كردند. هردو برادر هنرمند هستند و در موسیقی تبدیل به دو استاد بزرگ شده بودند و از همین راه موسیقی امرار معاش می كردند . در طی روز از طریق درس دادن به دانشجوهای موسیقی هم سرگرم می شندن و هم از این راه پول در می آوردند.
معمولا آنها از 8 صبح تا 9 شب كلاس داشتند كه این كلاسها رو در 6 نوبت برگزار می كردند و بعد از صرف شام مختصر به اتاق موسیقی رفته و درسهای روز بعد رو تمرین می كردند و اگر انرژی داشتند برای یافتن سبكهای جدید هم مقداری وقت می گذاشتند.
بلاخره در یك روز بعد از كلاسهای بسیار خسته كننده هردو رفتند برای صرف شام و بعد می خواستند با استراحت مختصری برگردند به اتاق موسیقی كه تمام آلات موسیقی انها در آنجا قرار داشت و درس فردا رو تمرین كنند كه اتفاقات ترسناكی افتاد كه با من همراه باشید چون هیجان نسبتا خوبی داره...
برادر كوچكتر نامش دیوید و نام برادر بزرگتر هم جو است . هردو به طبقه ی بالا رفته بودند و در اتاقهای اختصاصی خود داشتند درس فردا رو تمرین می كردند تا اینكه بیش از یك ساعت و سی دقیقه از آغاز تمرین اونها گذشت و از اونجا كه اونها هیچ وقت تا به اون موقع تمرین نمی كردند برادر كوچكتر به جای برادر بزرگتر رفت پیش برادرش و گفت : جو تو هنوز خسته نشدی ، ما فردا ساعت 8 كلاس داریم و باید زودتر بخوابیم تا مشكلی برای فردا پیش نیاد ، و جو در پاسخ گفت كه دیوید تو برو من الان میام مقداری در این قسمت مشكل دارم و به محض اینكه برطرف شد میام پائین . دیدوید هم حرف برادر بزرگترش رو گوش كرد و شب بخیر گفت رو رفت پائین تا در اتاق خود و برادرش بخوابد.
در راه دیوید داشت به صدای ساز جو با اشتیاق زیادی گوش می داد چون جو خیلی زیبا داشت یه ریتم رو می نواخت و خیلی هم به نظر دیوید گوش نواز بود و همیشه دیوید از هنر جو لذت می برد. در همین مدت كوتاه كه دیوید به پائین برسه این قسمت رو كه برادرش می نواخت رو به خاطر سپرد و اتفاقا با خودش داشت می گفت یادم باشد كه فردا حتما از جو خواهش كنم كه این قسمت رو برای من بیشتر بزند ، چون بسیار زیبا می نوازد.
دیوید به تخت خوابش كه درست در كنار تخت برادرش بود رسید وچون خیلی خسته بود دیگر منتظر برادرش نشد و خیلی زود به خواب رفت.
دیوید در عالم خواب و بیداری بود كه احساس كرد كه یكی وارد اتاقش شد ، اما هیچ عكس العملی را نشان نداد چون مطمئنا باید جو باشد كه همانطور كه قول داده بود برگشته .خیال دیوید دیگر با این موضوع راحت شده بود و خیلی راحت به ادامه ی استراحتش پرداخت .
درست بعد از چند دقیقه كه دیوید كاملا خوابش برده بود یه صدائی ذهن دیوید را مقداری هوشیار كرد ، دیوید اول به خاطر خستگی اعتنائی نكرد اما بعد كه مقدار صدا بیشتر شد یكدفعه از خواب پرید و گوشهایش رو تیز كرد كه ببیند این صدا از چیست ؟ و در كمال تعجب فهمید كه صدای ساز (پیانو) برادرش است كه به گوشش می رسد . خیلی تعجب كرد زیرا ساعت از 12 نیمه شب هم گذشته بود و تا به حال سابقه نداشته كه برادرش تا این موقع بیدار بموند .
در همان حالت مستی كه به خاطر خستگی بود بلند شد و به سمت طبقه ی بالا حركت كرد . در راه متوجه ی یك موضوع بسیار تعجب برانگیزی شد ، چراكه وقتی با دقت بیشتری به به صدای موسیقی كه از بالا می آمد گوش می كرد متوجه شد كه برادرش بسیار بی نظم و آماتور داشت می نواخت و اصلا این نتی نبود كه یك استاد تمام عیار ساز بنوازد و به خصوص اینكه برادرش در ساعتی قبل یك قطعه ی بسیار گوشنواز و عالی رو داشت تمرین می كرد.
با این اتفاق مقداری سریعتر به طبقه ی بالا رفت ولی اصلا خودش رو اماده نكرده بود تا صحنه ی غیر عادی ببیند. دقیقا به پشت در اتاق برادرش رسید و بدون تلف كردن حتی یك لحظه درب رو باز كرد و داخل شد.
وقتی در داخل اتاق قرار گرفت با كمال تعجب دید كه هنوز برادرش پشت پیانو نشسته ، مقداری اروم شد و با حالت گلایه از برادرش خواست كه دیگر بس كند و برگردد به تخت خوابش و برادرش هم هیچ پاسخشی رو بهش نداد . از اونجا كه دیوید بسیار خواب آلود بود دیگر ادامه ی مسئله رو نگرفت و به طبقه ی پایین برگشت .
دیوید در راه با خودش می گفت جو امشب چش شده ، چرا باید این كا رو بكنه و .......... ، و كم كم به اتاقش رسید و وقتی خواست كه به تخت خودش برگردد ناگهان نگاهش به تخت بغل یعنی تخت جو افتاد و در كمال تعجب دید كه جو در تختش خوابیده!!!!
اصلا باورش نمی شد چون هنوز یك دقیقه هم نشده كه جو در طبقه ی بالا بود و داشت تمرین می كرد ، راستی هنوز هم صدای موسیقی از بالا به گوش می رسد ، چطور ممكن است كه یك نفر در یك زمان در دو جا حضور داشته باشد.دیوید با این اتفاقاتی كه افتاد بسیار شوكه شه بود و اصلا نمی دانست چی كار كند و چند دقیقه ای رو فقط خوشكش زده بود و به برادرش كه كاملا خواب بود نگاه می كرد. تا اینكه خواست ببیند واقعا این برادرش است كه در اون تخت خوابیده و یا یك موجود دیگر است از دنیای ماورا .
با شجاعت تمام رفت بالای سر جو و با تكانهای شدیدی اون رو تكان داد ، جو با این كار برادرش از خواب پرید و با تعجب زیاد به دیوید نگاه كرد و گفت : دیوید مشكلی داری .
دیوید همین طور ذول زده بود به چشمان جو و جو هم كاملا از این موضوع ترسیده بود و بارها و بارها به دیوید می گفت كه تو حالت خوبه ، اتفاقی برات افتاده ، دیوید یه چیزی بگو. بعد جو بلند شد و دست دیوید رو گرفت و در كنار خودش نشاند و گفت كه دیوید تو رو به خدا بگو چی شده ، من دیگر طاقت ندارم . با این حرفهای جو ، دیوید مقداری آروم گرفت و از اون حالت اولیه اش خارج شد و گفت من الان تو رو تو طبقه ی بالا دیم و داشتی پیانو می زدی.
جو با شنیدن این حرف دیوید اصلا تعجب نكرد و گفت كه عیب نداره تو خواب دیدی ، و یه لبخند زد و گفت كه از این اتفاقها پیش می آید .
دیودی دوباره با صدای لرزان گفت كه نه خواب نبوده ، اصلا گوش كن هنوز داره صدای پیانو میاد . وقتی كه جو مقداری گوشهایش رو تیز كرد با تعجب فراوان دید كه دیوید راست می گوید و داره صدای پیانوی خودش از بالا می آید و با این اتفاق جو از دیوید هیجانزده تر شد چون كه در همون لحظه یادش آمد كه بیش از یك ساعت قبل پیانو اش رو تمیز كرده بود و درش را هم قفل كرده بود و از اتاق هم خارج شده بود و از همه مهمتر در اتاق رو هم قفل كرده بود و هنوز كلیدش در دستانش قرار داشت .
هردوی اونها روی تخت نشسته بودن و نمی دونستند که باید در این موقعیت باور نکردنی چی کار کنند . بعد از چند دقیقه بلاخره جو به دیوید گفت که بلاخره چی ، مطمئنا اونی كه اون بالاست من نیستم و یه نفر رفته اونجا كه باید من و تو ، دوتا مرد بزرگ برن و اون رو بگیرن و به دست پلیس بسپرن.با حرفهای جو مقداری از ترس هردوشون ریخت و تصمیم گرفتند كه یه چند سلاح یا چیزی كه با اون بتونن از خودشون دفاع كنند پیدا كنند و به طبقه ی بالا بروند.
بعد از در دست گرفتن دوتا چوب بیس بال یواش یواش به سمت طبقه ی بالا حركت كردند. هردوشون از این قافل بودند كه چه اتفاقی ممكن است براشون بی افتد و همین طور به راهشون ادامه می دادند . جالبه ، هنوز كه هنوزه صدای موسیقی داره به گوش می رسه و انگار همزاد جو دست بردار نیست .
بلاخره هردوشون به طبقه ی بالا رسیدند و درست وقتی كه خواستند از راه پله دور شوند ناگهان صدای موزیك قطع شد . هردوشون دریافتند كه اون موجود متوجه ی حضور آنها شده و برای همین سریع دویدند تا اجازه ندهند كه فرار كند . وقتی به درب ورودی رسیدند در بسته بود و مطوئنا اون هنوز از در خارج نشده بود . جو سریع خواست در رو باز كنه كه وارد شوند و اون موجود رو گیر بیندازند ، اما در كمال تعجب درب اتاق قفل بود. هردوشون تعجب كردند چون كلید هنوز دست جو بود و اون موجود چطور می تونه در رو روی خودش قلف كنه .
جو بی سروصدا با كلیدی كه داشت در رو باز كرد و هردوشون با اربده ی بلندی كه كشیدند وارد اتاق موسیقی شدند و چیزی رو كه می دیدند هرگز باور نمی كردند.
د كمال تعجب هردوی اونها دیدند كه در اون اتاق هیچ كس حضور ندارد و اصلا پیانو طبق گفته ی جو قفل بود . باور كردنی نبود اصلا به اون اتاق دست نخورده بود ولی اون چیزی كه دیوید دیده بود چی ، اصلا اون صدای موزیك كه هردوشون شنیده بود از چی بود ، پیانو كه قفل بود و اصلا كسی نتونسته وارد اتاق بشه .
این اتفاقات هردو برادر رو كاملا به هم ریخته بود و تنها چیزی كه به عقل هردوشون رسیده بود این بود كه به پلیس خبر بدهند ولی از توضیحات كامل برای پلیس عاجز بودند .
این اتفاقات باعث شد كه كلاسهای فردای هرو برادر تعطیل شود .
در بررسی های پلیس ، اونها متوجه ی یه موضوعی شدند كه برای جو و دیوید بسیار خوشحال كننده بود ، به خاطر كاركرد زیاد پیانو یكی از سیمهای فولادی و تیز پیانو پاره شه بود و فقط كافی بود كه یك مقدار كوچك به اون فشار بیاید تا كسی را كه پشت پیانو بابوده را به دونیم كند .
بله شاید اون اتفاقات از مرگ حتمی جو جلوگیری كرده بود.
اما جو و دیوید هیچ وقت نفهمیدند که آن کس که پیانو میزد و کاملا شبیه جو بود که بود و از کجا آمده بود و چرا از کشته شدن جو جلو گیری کرد...
ادامه مطلب
Power By:
LoxBlog.Com |